دیروز صبح برگشتم تهران. این چند روز مسافتی در حدود ۲۵۰۰ کیلومتر راه پیمودیم. مشهد، ساری و بعد کاشان. شاید اگر این یه هفته نبود با فشار کاری یه ماه پیش و روزی ۱۵-۱۶ ساعت نان استاپ جون کندن توی آزمایشگاه روانی میشدم.شب قبل برگشتن به تهران از مسیری رد میشدیم که امین موقع برگشتن به کاشان میاد دنبالم. غمگین به اون خیابون نگاه کردم و گفتم به امید سه هفته دیگه که بیای اینجا دنبالم. گفت نه. به امید روزی که زنگ بزنی بیا وسایلم رو از خوابگاه جمع کنیم و تمام. حتی فکرش هم هیجان انگیز بود. خدایا خیلی خستهام. خودت میبینی جون کندنای توی آزمایشگاه رو. هر روز یه بساط و گرفتاری جدید رو. نمیدونم این همه گره توی پروژه چطور باز میشه ولی میدونم فقط خودت میتونی کمکم کنی. ذهنم خیلی آشفتهاس. احساس میکنم دکترا خوندن اونم توی این فیلد سخت و طاقتفرسا کفارهی گناهانمه :))) و با این وجود ازش لذت میبرم کماکان. مثلا یکی انقدر مستاصل بشه بهش میگی خب ول کن داداش. جونت آزاد... حالا به من بگی ول کن خودمو ریز ریز میکنم چون عاشقانه این فیلد طاقت فرسا رو دوست دارم. خلاصه که مازوخیسم هم نام یک بیماری است که برخی افراد به آن دچار میشوند. نقطه. برچسبها: از رنجی که میبریم پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 144 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 23:43